بیش از دو هزار سال شاهنشاهی را مردم با انقلاب اسلامی کنار زدند؛ ولی انگار فرهنگ عمل و دیدگاه هنوز در نظام شاهی باقی مانده است. هنوز چارچوب فکری انگار این است که: همه کارها با یک نفر و باقی برکنار، نه جمهوری اسلامی.
وقتی رکود بشود مردم پولهایی را که دارند انبار میکنند یا اصطلاحا میریزن در بالشتهاشون و میذارن زیر سر. این وسط بعضی به این فکر میکنند که چطور میشه این سرمایهها را از مردم قاپید؛ یعنی چطور هیچ کاری انجام ندیم ولی پولدار بشیم. دهه قبل یکی از طرحهای این افراد گلدکوئیست بود که در نتیجش خیلی مالباخته شدند، تعدادی زندانی و بعضی هم پولدار.
گلدکوئست شبکه میساخت و کاری میکرد کالایی که ارزشی نداشت یا اینقدر نمیارزید، قیمتش بالا و بالاتر برود. روش عملش هم استفاده از رابطه و اعتماد فرد به فرد بود: طرف رو تحویل میگرفتن، براش وقت میذاشتن، بهش زنگ میزدن و کلی پیگیریش میشدن، پول خرجش میکردن، ترگل ورگلها را میآوردن براش کلاس آموزشی بذارن و خلاصه آنقدر دانه میریختن تا بیفته در دام.
چندسالی است چیزی راه افتاده به نام بازاریابی شبکهای که انگار قانون مرتبط دارد. متن قانونش هم به خودی خود انگار مشکلی ندارد و برای تبدیل شدن به شرکتهای هرمی محدودیتهایی گذاشتهاند ولی فضای عملی این شرکتها خاطره بد هرمیها و گلدکوئست را زنده میکند: ایجاد شبکه و هرم بستن، استفاده از چرب زبانی و ارتباط گیری به همانشکل (وعده ثروت زیاد، ماشین خارجی و لوکس و تهییج احساسات)، ارائه کالایی به مراتب بیارزشتر از گلدکوئست، بنجل و خارجی و...
صعود این شبه کلاهبرداری طی شده و سقوطش فرا رسیده؛ همین چند وقت قبل از دوستی خبر رسید که 200 میلیون تومان گذاشته و همه را باخته است.
دانشجوی خارجی است. زبان فارسی میخواند. پدرش در کشورشان شرکت دارد. میخواهد از تولیدکننده ایران مقره بخرد به قیمت تقریبا «مُفت» و در کشورش بفروشد به «پنج برابر قیمت». میگوید مقره ایرانی جنس خیلی خوب دارد و آنجا خوب میفروشد.
مصدق خدماتی داشته و کارهای نابخردانهای. این دو را وقتی در ترازو بذاریم، میبینیم واقعا شایستگی این را ندارد که در ایران حتی کوچهای به نامش باشد چه برسد به صلههای دیگر.
کلماتی که برای رفع مشکلی استفاده میشن قسمت بزرگی از راهحل آن مشکلاند. در مشکل جدیدی که شاددیپلماسی برای مردم بوجود آورده بایستی بجای رفتار تبلیغی منفعل- همانند قضیه هستهای که شکست خورد-، باید از بالا، فعال و جهانی (جهان واقعی نه جهانی که فقط شامل غرب است) با قضیه روبرو شد.
مثلا شاید بعد از حرفهای "مکر"ون فرانسوی درباره دفاع ملی ایران بایستی گفته میشد: حرفت بوی جنگ میده؛ خودت رو آماده عواقبش بکن.
تصوری که از کارمند شرکت داریم: معمولا کسی است که پشت میز میشیند و برای این کار مزد میگیرد.
اگر این تصور حاکم بود که: مشغول عرق ریختن است تا محصول خوبی تولید کند و از فروش آن به مردم مزد بگیرد، بعید بود مردم رغبتی به کالای غیرایرانی داشته باشند؛ چون میدانستند این کار فرزند خودشان را بیکار و خانهنشین میکند. مزیت دیگرش هم تصور کارمند بود؛ یعنی او خودش را درحال تولید برای خانوادهاش میدید.