برای نفس

"جدی نگیرین"

برای نفس

"جدی نگیرین"

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

روزها آمدند و رفتند، رفتند و آمدند تا بالاخره رسیدیم به ماه«رمضان». بچه‌ها میگفتن رمضان از آنچه در تقویم میبینید به شما نزدیک‌ترِ، ما باورمون نمیشد تا اینکه یهو خودمان را سر سفره مشغول خوردن سحری و افطار دیدیم.

برای هرکسی این ماه حالی دارد؛ برای ما حالش در «آزادی» و «رهایی» است. ان شاالله از همه نماز و روزه‌هاشون قبول باشه. 

۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر

خوب من چه می‌توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی‌ام بود که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه می‌کرد؟ خوب من هم می‌بایست زندگی می‌کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم می‌داد چه می‌کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم.

۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر

خروج آمریکا از «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) انگار بیشتر از همه‌جا آکادمی را لرزانده است علی الخصوص علوم سیاسی.

آقای ظریف؛ درس خوانده این رشته بود و خیلی سال می‌شد که در فرنگ بر این اساس کار می‌کرد و با قاطعیت می‌گفت: «می‌شود». (چه ابهتی داشت و چقدر اطمینان در چشمانش بود وقتی در مجلس داد می‌زد و می‌گفت: «می‌شود».) او تنها نبود و این رشته بر این حرف متفق بود.

می‌گفتند: «می‌شود» جهان را از زاویه علوم انسانی و غرب دید و آزاد بود.

می‌گفتند: همه انسانیم پس «می‌شود».

می‌گفتند: در قرن 21 و عصر توسعه‌یافتگی و همراه با ممالک توسعه یافته کنونی، «می‌شود».

ولی «نشد».

«نشد» فقط سه حرف متصل به هم و کلمه‌ای در واژه‌نامه نبود؛ حرف‌های زیادی داشت اگر «بشنوم».


۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر

قبل از اینکه کارمند بانک بشود و آن‌طور بشنود و دل شکسته بزند بیرون؛ کلی وقت صرف خواندن اقتصاد کرده بود، خوب خوانده بود و هنوز هم داشت ادامه می‌داد. کارشناسی و کارشناسی ارشد را با معدل ممتاز گذرانده بود و داشت دکترا می‌خواند. همزمان با درس برای کار تلاش می‌کرد؛ پیدا هم کرد. رزومه فرستاد، امتحان داد، مصاحبه رفت و قبول شد.

همه خوشحال بودیم. خوشحال بودیم که آدمی خوش اخلاق، منظم و متخصص در کارش، ان‌شاالله، اتفاق‌های خوبی رو برای مردم رقم می‌زند.

رفت سر کار، پشت میزش نشست و غرق کارش شد تا اینکه صداش زدن، رئیس کارش داشت. صحبتی باهاش کرده بود که تا بعدها تلخیش در کامش مانده بود و یادش ناراحتش می‌کرد.

دوست نزدیکی داشتیم که بعدا گره ماجرا رو اینجور باز کرد که: رئیس بانک گرفته بودش و به محاسنش گیر داده بود؛ گفته بود: مشتری‌های بانک ما از محاسن داشتن خوششون نمیاد، از ته بزنید و بیاید!


کلی تلاش و کوشش کنی برای اینکه هم آدمی باشی که حق کسی رو پامال نکنی و خدا ازت راضی باشه و هم در رشتت تخصصی رو داشته باشی که کارت رو به بهترین نحو انجام بدی و اینگونه هم بشی؛ بعد خیلی راحت و شیک این‌طور باهات رفتار کنن، چه حالی پیدا میکنی و واکنشت چیه؟
این بنده خدا همون روز و همون موقع وسایلش رو جمع کرد و از عالم تنگ بانک، رئیسش و مشتریانش زد بیرون و قید تمام مزایای بانکی رو زد.


۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر