از آن وقت که آن خبر آمد تا ظهر درخود پیچیده بودیم.
مهدی، به مانند پیمبری که پیام حق با خود دارد، گفت: برویم مصلی؟
همانند تشنهای بودم در بیابان و کسی آمده بود و میگفت: جرعهای آب مینوشی؟؛ برویم.
رفتیم، سیاهپوش، درخود، با چشمانی جاری.
جمله اهل مصلی اینگونه بودند.
خطیب بر فراز رفت: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجه...
چشمها جاری شد، صدای عزا و شیون بالا رفت و مگر فرو مینشست...
چه نسبتی است میان آن دعا و آدمهایی عزادار که به دنبال همدلی میگردند تا در پناهش غم دل بگویند
-----
دوستی میگفت: بعد از 10 سال این اولین بار بود که گفتم برم نماز جمعه. جاذبه این مکان برای این جمعیت و این حال در چه بوده؟
۲۰ دی ۹۸ ، ۱۴:۳۷
۰ نظر