دوستی تعریف میکرد:
شبی کنار خیابان منتظر ماشین بودم تا به شهرمان بروم. پرایدی ایستاد. هم مسیر بودیم. جلویی که اهل افغانستان بود، پیاده شد و رفت عقب پهلوی دو همولایتی دیگرش و من نشستم آنجا. ماشین راه افتاد.
راننده آدم باحالی بود. صحبتمان در گرفت تا اینکه گفت: همه کارها و سرمایهها را دادن خانواده شهدا و باقی را ول کردن به امان خدا.
گفتم: کسی از اقوامتون هست که شهید شده باشه؟
گفت: پسرعموم.
-وضعشون چطوره؟
جواب داد: نه، جون خودته از ما هم گرفتارترند.
- آشناهای ما هم همینطورین.
گفت: راست میگی ها. پس این حرفها چیه افتاده رو زبون ما؟
۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۶:۲۵
۰ نظر