برای نفس

"جدی نگیرین"

برای نفس

"جدی نگیرین"

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۳۵ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

۲۲ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر

9 دی شیرین‌ترین تجربه زندگی بود و هست. 8 ماه تلخ و سخت به روزی شیرین گذشت.

الحمدلله رب العالمین.

کام‌تان همیشه شیرین

 کام همه عالم همیشه شیرین

۰۹ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۹ ۰ نظر

کالاها گران می‌شوند. چیزهایی که اینقدر افزایش قیمت برایشان باور کردنی نیست؛ پوشک، گوجه، رب گوجه، پلاستیک. مشکلی این وسط هست. مشکلی که باید حل بشود نه اینکه ما را از هم جدا کند.

رفتارهایی این چند وقت میبینیم که از زمان جنگ و محاصره کامل اقتصادی و کوپنی شدن مایحتاج زندگی نشنیدیم. خرید بیشتر از نیاز برای چه؟ برای زمان قحطی؟! برای اینکه از گرسنگی نمیریم؟! الآن جنگ جهانی اول نیست که مایحتاج مردم را غارت شده باشند، وبا به جانمان افتاده باشد، به فلاکت افتاده باشیم و نتوانیم به فریاد هم برسیم.

الآن غریبه بینمان نیست. از بازاری‌اش تا وزیر و وکیلش خود ما هستیم. الآن خودمان مسئولیم. اگر خودمان به همدیگر رحم نکنیم چه کسی این کار را می‌کند؟ زندگی پستی و بلندی زیاد دارد؛ از سختی به راحتی و از راحتی به سختی. اگر در سختی باهم باشیم سختی هم راحت می‌شود، نه؟

۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر

shahidahwaz

فریاد بزن آقا!
و بگو که تنها «نیروی حافظ صلح» قوت قلب ماست
و زور بازوان ما

فریاد بزن و بگو که فریاد، نفس ماست
و ضربان قلب ما
و بگو که کودکانمان
تنها در محدوده فریادهایمان می توانند بازی کنند
و تنها در محدوده فریادهایمان می توانند آسوده بخوابند

علی‌محمد مودب

۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۳۲ ۰ نظر

-زن و شوهر رو کسی نیست بیارشون پیش هم. اگر کسی واسطه میشد، راضی میشدند و از هم جدا نمی‌شدند.

روبروییش گفت: آره، مثلا فلانی، جریانش رو میدونی؟ مادر خانمش نمی‌گذارد زنش برگرده خانه.

-اتفاقا دیدمش، میگفت: هنوز میخوام زنم برگرده.

برای من هم تعریف کرده، میگفت: «زندگی خوبی داشتیم. کار، خانه و دو تا دختر کوچولو تا اینکه زنم با خواهرش وارد چشم‌وهم‌چشمی شد و افتاد در مارک‌ها و مدل‌ها و مد روز؛ تلویزیون خواهرش را دید که 50 اینچ است، آمد 60 اینچ‌اش را خواست. ماشین ظرف‌شویی‌اش را دید، آمد مدل بالاترش را خرید و همین‌طور ادامه داد تا این شد وضع‌مون؛ با دو تا دختر کوچک، او جدا و من جدا. حالا هم باید سرگردان دادگاه باشیم. زن خوبی است، اخلاقش خوبه، هنوزم میخوامش ولی کاش او هم...»

۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۲۵ ۰ نظر

«امکان ندارد. دروغ میگن.» این واکنش‌اش به تیتر مجله time درباره وضعیت معلمان در آمریکا بود. تیتر روی جلد مجله از زبان زنی معلم بود که میگفت: «مدرک فوق لیسانس دارم، 16 سال سابقه کار، دو تا شغل اضافه کار می‌کنم  و پلاسمای خونم را هم اهدا می‌کنم. من یک معلم در آمریکا هستم.»

گفتیم: اگر سایت مجله را برایت بیاوریم، چی؟

خیلی مطمئن جواب داد: «نه، امکان ندارد.»

هرچقدر گفتیم عصر ارتباطات است، اینترنت آفریده شده برای همین کارها و سایت مجله را می‌آوریم خودت ببین، بازهم قبول نکرد.

در خنکی کولر اسپلیت خانه‌اش روی مبل نشسته بود، با تلویزیون LED اخبار تماشا می‌کرد و میگفت: «هیچ‌جا بدتر از ایران نیست.»

خودش نیز یک معلم است.


۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۵ ۰ نظر

shahidgardizi

اهل افغانستان است.
وقتی شرق و غرب به ایران حمله‌کردند افغانستان هم درگیر جنگ بود؛ شش ماه از سال را در جبهه‌های ایران می‌جنگید تا بیرق اسلام ناب نیفتد و شش ماه دیگر را در افغانستان.
بعدها آمریکایی‌ها بر دست و پایش بند زدند و  چهار سال زهر بودن در گوانتانامو را به کامش ریختند.
سال‌ها، ماه‌ها و روزها یک به یک آمدند و رفتند تا دیروز ، جمعه 12 اسد 1397، در مسجد صاحب‌الزمان شهر گردیز ولایت پکتیا که شد:
شهید دکتر سید محمدعلیشاه موسوی گردیزی.



۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر